گفتش که دو بار به من زنگ زده و من جواب ندادم (عجب بد شانسی ای)
ردیف آخر سینما (در پاساژ القری ) نشست و فیلم رو دید. آخرش هم همه دورش جمع شدن و حرف زدن.
تلفنشو گرفتم و با هم قرار ملاقات گذاشتیم.
از الان دارم درباره اش مقاله میخونم که بفهمم واقعا کیه!؟
ما حداقل یه چیز مشترک داریم و اون دوستمون نیما بهنوده که تو نیویورک زندگی میکنه و طراح لباسه.
البته چیز مشترک دیگه مون اینه که ریش داریم
و یه چیز مشترک دیگه مون اینه که فکر میکنیم حقمون خورده شده ( جایزه فستیوال فیلم فجر که بهش جایزه دادن به هیئت داوران گفت که یه بار واقعا فیلم و ببینن و دفعه بعد سیمرغ طلائی یادشون نره)
رضا صادقی
شنبه صبح میرسه دوبی . ساعت 7 انگار.
مدیرشون دیدم ( دم نیما ( خواننده ) گرم که توو همین سالن سینما منو دید و بهشون معرفی کرد.
تلفن رد و بدل کردیم و گفتن که مصاحبه به رضا مشکلی نداره و قبل از رفتنش که روز دوشنبه باشه انجام میگیره ( بچه ها دعاااااا)
مهرشاد
مهرشاد ( خواننده خودمون) رو هم دیدم با آرمین از شرکت موسیقی “آونگ” بود.
همدیگرو با ماچ و بوسه بقل کردیم و عید تبریکی گفتیم. دوباره میبینمش و از جریان قرار ازدواجش پرس و جو می کنم حتما.
کلا
کلا عکسها پیش کامران سامانیه و امشب هم با هم شام خوردیم و چند تا عکس با بهرام رادان از من گرفت. امروز هم که شنبه باشه قراره با هم بپلکیم و از رضا صادقی
شایدعکس بگیریم.
که چی؟
والا هر وقت این سوال برام مطرح میشه تو جوابش میمونم.!
نتیجه اینکه. . .
کلا این سفر برای من خیلی عجیب بوده. خیلی از بچه ها به من کمک کردن. و انگار سختی هائی که سالها کشیدم الان داره جواب میده و جای خودمو بالاخره بین نسل روز هنر و فرهنگ ایرانی باز کردم