بالاخره مصاحبه با رضا صادقی انجام شد. کنسرتش هم رفتم.
جاتون خالی چون: اجراش حرف نداره و همه آهنگهاش قشنگه.
جاتون خالی نبود چون: کنسرت رو سالن پاتیناژ بود ، یعنی روی یخ موکت انداخته بودن و داشتم از سرما میمردیم. و صدا ی سالن خیلی بد بود( تفلک صادقی)
مصاحبه “سوالات از شما و جواب از رضا” رو توو اتاق هتلش انجام دادم. آفتاب غروب خلیج فارسو نقره ای کرده بود و آسمان رو شنی! ( آخه اینجا آسمون ابری نمیشه، شنی میشه)
مسئله اینجاست که بعد از کنسرتش آنا رفتم پشت صحنه و سوالات شما و بقیه سوالاتی که روو سایت بی بی سی پرسیده شده بود رو ازش پرسیدم. ولی بحدی قلقله شد که دیگه سر نخ از دستم در رفت و نصف جوابها ضبط نشد.
برای همین قرار ملاقتمون به دو روز بعدش موکول شد.
مشکی رنگه شاده
رضا از فاصله نزدیک جوونتر و خیلی خوشرو تر از اونیه که توو عکسها دیده میشه.
خیلی خیلی خاکیه، و وقتی هم که روی صحنه بود اینقدر حرفهای جالب گفت و مردم رو رهبری کرد که نفهمیدیم چطوری دو ساعت کنسرت گذشت.
پای سوال جوابها هم وقت به سرعت گذشت.
موقع مصاحبه متوجه شدم که یکی از پاهاش مصنوعیه و یکی دیگه اش ضعینفه. دو تا جوبدست داشت که از آهن بود و هر کدومشون فکر کنم پنج کیلوئی بود.
رضا: اینها همسفر منن، خودم طراحیشون کردم و مخصوصا گفتم که از آهن بسازنشون که باهاشون بتونم حتی از کوهم بالا برم.
موقع مصاحبه حواسش کاملا به منظره خلیج فارس بود و میگفت: برای من جنوبی ها ( بندرعباسی ها) دریا ، حکمه بابا رو داره.
من همه سوالات شما رو پرسیدم و به همه جواب داد حتی به سوال اسلام و موسیقی که گفت : موسیقی خودش یه دینه، دینی که همه دینها رو بهم وصل میکنه.
از دیدنش لذت بردم و خیلی باهاش کیف کردم، یه بطری آب تگری با هم سر کشیدیم. و به یه آهنگ جدیدش که برای یه خواننده دیگه ساخته بود گوش دادیم.
آخرش هم بقل و ماچ و بوسه و خداحافظ.
جواب به سوالاتتون رو اول در صفحه “صدای شما” bbcpersian.com بخونین بعد اینجا یه چیزای دیگه شو مینویسم. فکر کنم تا فردا راه بیافته.
دنیا و ایسا