خبرهای داغ از سینما و موزیک

وبلاگ اختصاصی سایت ایران فروم

خبرهای داغ از سینما و موزیک

وبلاگ اختصاصی سایت ایران فروم

گپ صمیمانه با رضا شفیعی جم

رضا شفیعی جم ؛ هنوز هم خیلی ها او را با نام بامشاد می شناسند و علتش هم چیزی نیست جز محبوبیت این کاراکتر نزد مردم.

او در این ایام نوروزی با مجموعه ی طنز ترش و شیرین کاری از رضا عطاران هر شب لحظات شادی را برای خانواده ها رقم می زند.  

 

فکر کنید که جایی هستید که کسی شما را نمی شناسد. خودتان را چطور معرفی می کنید؟

 

- من رضا شفیعی جم هستم. متولد 1350 تهران کار هنری را از نقاشی و کشیدن تابلو شروع کردم (بیشتر چهره). در مدرسه برای جشنها هم تقلید صدا می کردم و همین زمینه ی کار را فراهم کرد.

 

تقلید صدای چه کسانی رو انجام می دادید؟

- بیشتر کسانی که بقیه هم اونها رو بشناسند . اون موقع بیشتر شخصیتهای کارتونی، مثل بازرسِ پلنگ صورتی ، مورچه و مورچه خوار و .... . یا مثلا تقلید صدای معلمها و افراد ! من در هنرستان گرافیک خواندم. در مدرسه ی ما یک نکته خیلی جالب بود و آن اینکه با وجودی که رشته مان گرافیک بود ولی همه گرایش به نمایش داشتند. خیلی از بچه هایی که الان در صدا و سیما هستند از بچه های همان هنرستان هستند.

 کدام هنرستان؟

- هنرستان طالقانی در حوالی پارک شهر. که بعدها آمدیم خیابان مالک اشتر. یک زمانی هست که شما رشته ای رو انتخاب کرده اید ولی مردم یا کلاً جمع دوروبری ها ، شما را به سمت دیگری هدایت می کنند. مثلاً می گویند : تو برای این کار بهتری و .. برای من هم همین طور بود. ما کم کم قلم و کاغذ و رنگ رو کنار گذاشتیم و به سراغ نمایش رفتیم . در زمان خدمت ابتدا در یک مهد کودک وابسته به سپاه خدمت می کردم ؛ آنجا نقاشی می کشیدم و معلم نقاشی بودم. کارهای نمایشی هم انجام می دادم . تا اینکه به علت پرکار بودن غده ی تیروئید از خدمت معاف شدم. دوران بیماری سختی را گذراندم .

در حدودهای سالهای 70 بود که تلویزیون یواش یواش طنزهایی رو شروع کرده بود و خیلی حمایت هم می شد. به خصوص از طرف رهبرانقلاب خیلی تأیید و تأکید می شد. خدارو شکر همکاران من در سازمان و شبکه 3 خیلی زحمت کشیدند و با تمام سختی های داخل جامعه و محدودیتهای مختلف و با حمایت های سازمان و ... توانستیم این کارها رو انجام بدهیم.

 


 

چه مشکلات و محدودیتهایی در آغاز کار وجود داشت ؟

- اون موقع حساسیتها خیلی بالا بود. مثلاً یکی از همکاران من روپوش سفیدی می پوشید و ما فردا می دیدیم که جامعه پزشکان نسبت به این که شخصیت طنز مثلا پزشک باشد موضع گرفته اند.

مشابه مشکلی که در رشته ی کاریکاتور هست و خیلی ها کاریکاتور را توهین می دانند. به همین دلیل حساسیت ها زیاد و کار ما خیلی سخت بود.

این اواخر ما در شبهای برره آمدیم و اسامی شخصیتها و .. را به کل خیالی گذاشتیم تا کسی ناراحت نشود . منظور ما این بود که بگوییم هدف ما فقط و فقط خنداندن است و انگیزه سیاسی، اجتماعی و ... پشت آن نیست. واقعا هدف فقط خندان مردم بود. اما الان خدارو شکراین قضیه روز به روز بهتر میشود.


 

ولی می گویند که مردم ایران خیلی با طنز غریبه نیستند. این موضوع را تا چه اندازه قبول دارید؟

- بله درسته. ولی طنز شاخه های مختلفی دارد. و مردم خیلی با شاخه های مختلف طنز آشنا نیستند. مثلاً جوک خیلی شناخته شده است بین مردم. در صورتی که ما به غیر از جوک شاخه های دیگر طنز را هم داریم. مثلاً طنز کودک، طنز اجتماعی، طنز سیاسی و... و حتی کاریکاتور. که همه زیرمجموعه های هنر هستند. البته این شناخت مردم از شاخه های طنز باید روز به روز از طرق مختلف بیشتر بشود که انشاءالله با کمک دوستان و سایتهایی مثل تبیان روز به روز بهتر خواهد شد .

 

 

 معلم نقاشی بودم

  

فکر می کنید چه عواملی باعث شده از سال 70 (که شما کار طنز را شروع کردید) تا امروز در سال 85 ، جنبه پذیرش طنز در بین مردم بیشتر بشود؟

- خب شاید یک دلیلش گذر زمان باشد. در اثر این گذر زمان عناوین جدیدی روبروی مردم قرار داده شده . نسل جدید ، ارتباطات بیشتر، اینترنت، ماهواره و خیلی مسایل دیگر. شاید اینها دخیل بودند و تأثیرگذار. یک زمانی درگذشته فیلم های سینما و تلویزیون ، دارای غم و تلخی بودند. شده بودند مثل سبک هندی. حتی موسیقی و آهنگ های ما هم اینطور بودند . قطعاً در چنین فضایی جا انداختن طنز خیلی سخت بود و حقیقتا بسیار کار برد.

البته موضوعی هم هست که خیلی ها طنز رو با تمسخر و لودگی اشتباه می گیرند. باید در نظر داشت که آن چیزی که در غالب لودگی و تمسخر می گنجد ، اصلا اسمش طنز نیست. من اعتقاد دارم در طنز یک شیرینی باید وجود داشته باشد. که همه بتونند از آن لذت ببرند. نه اینکه یک نفر بخندد و دیگری که مورد تمسخر قرار گرفته ناراحت باشد . این مدل کار طنز نیست .

 


 

اولین کار تلویزیونی که به شما پیشنهاد شد چه بود و اصولاً کسی که شما رو کشف کرد که بود؟

- من کارم را با تئاتر شروع کردم .از داخل تئاتر با مرحوم حسن حامد آشنا شدم. ایشان در اداره تئاتر، کار نمایش می کرد. یکی از دوستانم بنام آقای باروغ در اداره تئاتر گریمور بود. من به آنجا می رفتم و کارها را نگاه می کردم . بعد از مدتی قرار شد نقش کوچکی در تئاتر به من بدهند. آقای حامد از من خوششان آمد و من آنجا چند نقش را بازی کردم. تقریباً جزو نقشهای اصلی شده بودم. که البته ایشان فوت کردند و کار تعطیل شد . ولی من با بعضی ها مثل رضا عطاران آنجا آشنا شدم و درهمان دوران بود که فیلم دو همسفر آقای اصغر هاشمی را در سال 69 بازی کردم. سال 70-71 بود که برای گروه کودک برنامه تلویزیون کابلی را کار کردم و بعد از آن آقای عطاران من را برای ساعت خوش معرفی کرد . در ساعت خوش من هم می نوشتم و هم بازی می کردم. در واقع مجموعه دِرِک را خود من می نوشتم.


 

از ابتدا فقط کار طنز می کردید؟

- نه کار جدی هم بود. منتها دیگران ، بیشتر استعدادم رو در طنز می دیدند.


 

خودت هم قبول داشتی؟

من البته اعتقاد دارم در طنز کودک موفق ترم و آنرا بیشتر هم دوست دارم. به خاطر نگاه ساده ی بچه ها که غرض ورزی در آن نیست. در واقع کودکان بی شیله پیله تر هستند و این کار برای من لذت بخش تراست.


 

آن زمان که در خدمت معلم نقاشی بچه ها بودید به خاطر همین حس و علاقه بود؟

- شاید. چون ارتباطم با بچه ها خوب بود. من نقاشی رو با نمایش به بچه ها یاد می دادم. باور نمی کنید من به بچه های 8-7 ساله پرسپکتیو یاد می دادم. و با قصه این کار رو می کردم.


 

به نظر می رسد این نقشهایی که الان بازی می کنید همان حالت ارتباط با بچه ها رو حفظ کرده اند. مثلاً کاراکتر بامشاد پیش بچه ها خیلی محبوب بود.

- صد درصد! وقتی ما کودک بودیم در تلویزیون حرفهایی می زدند که من درک نمی کردم. به اصطلاح قلمبه سلمبه حرف می زدند. بعداً که بزرگتر شدم فهمیدم که بچه ها گناهی ندارند. اون سادگی بچه گانه در فیلم نبوده است . این است که این موضوع برای من درس شده و الان شاید مخاطبین من هم کوچکترها باشند.

 


 

چند سال است که برای تلویزیون کار می کنید؟

- 15 یا 16 سال است که برای تلویزیون کار می کنم. و 20 سال هم هست که تئاتر و سینما و تلویزیون کار می کنم.


 

خیلی ها می گویند در کار بازیگری طنز و بطور کلی مقوله بازیگری ، تحصیلات آکادمیک جزو شاخصه های لازم است و بعضی هم اعتقاد دارند که هنرمندی یک موضوع ذاتی است . به نظر شما کدام عقیده درست است؟

- من اعتقاد دارم مهمتر از همه چیز نیت است. الان شما اگر در سایت تبیان واقعاً نیت پیشرفت و خیر داشته باشید قطعاً خدا هم کمکتان می کند. در هنر هم همین است. اینکه بدانی چه کار می خواهی بکنی و اینکه نیت کنی و نیت شما هم خوب باشد . در این صورت خدا هم حتماً کمکتان می کند.

 

 در طنز کودک موفق ترم و آنرا بیشتر هم دوست دارم


 

تا به حال تلاش کرده اید که از منابعی استفاده کنید تا خودتان را ارتقاء بدهید ؟

- من همیشه اعتقاد داشته ام که در بازیگری یا نقاشی بزرگترین دانشگاه ، جامعه است . بین مردم این تحقیق را همیشه داشته ام. همیشه سعی می کردم خوب ببینم و بشنونم و اعتقاد داشتم که باید تحقیق کنم. و در این راه کتاب هم می خواندم. البته دربرخی موارد مطالب زیادی نیست که یک نفر بتواند آنها را بخواند . مثلا در رشته ی پانتومیم اطلاعات و منابع بسیار محدود است. من نیاز به اطلاعات زیادی در این مورد دارم ولی موجود نیست


 

یعنی در این زمینه ها کم کاری شده؟

- به نظرم اصلاً کار نشده. الان آنطور که باید ، نمایش در کشور شناخته شده نیست. خیلی جاها مردم بازیگری را این می دانند که هنرمند فقط خیلی خوش تیپ ، جلوی دوربین دیده شود. متاسفانه انگاربازیگری یک جورهوس نوجوانی شده . هدف فقط اعلام حضور است. چه دختر و چه پسر . در صورتی که بازیگری هنر بسیار گسترده ای است.


 

حالا چکار باید کرد؟ خیلی از نوجوانان و جوانان دوست دارند برای مطرح شدن به تلویزیون و سینما بروند . ولی معمولا پایه قوی و حتی معمولی در این کار ندارند و اطلاعات زیادی هم ندارند .

- من می گویم چون اکثراً می خواهند فقط حضور داشته باشند. اگرشما واقعا نیت و هدف بهتری داشته باشید ، قطعاً به یک جایی می رسید . موضوع دیگری هم هست و آن اینکه جوانانی که قصد دارند وارد این عرصه شوند توانایی های خودشان را ببینند و بسنجند . اکثراً بازیگری را خیلی رویایی می بینند. ولی آن چیزی که فکر می کنند نیست. جلوی دوربین همه اش تکنیک است. قصه نیست. مثلاً وقتی شما با کسی دعوا می کنید یا حرف می زنید و... این واقعی نیست بلکه همه اش تکنیک است. یعنی زمانی است که بازیگر روبروی من نیست و من به دیوار نگاه می کنم و حرف می زنم یا می خندم. تازه قبلش باید زاویه ام را با دوربین هماهنگ کنم و...

سینما تکنیک است و باید آدم عاشق این کار با همه سختی هایش باشد . حالا اگر واقعاً دوست داشته باشند به آن می رسند.

 

این در واقع پیشنهاد شما به علاقمندان بازیگری است؟

من می گویم که اولاً دنبال رابطه نباشند . شما یا واقعاً کاری را بلد هستید یا خیر. یا شما خلاقید یا نه. اگر آدم خلاق باشد ، نیازی هم نیست که کارگردان این شخص را بزرگش کند.

یک وقتی هم هست که کارگردان قصه ای را نوشته . می آید از بین 70 میلیون ، یک نفر را انتخاب می کند . اسم این طور انتخاب شدن شانس است . حالا این بازیگر یا تحصیل کرده است یا نه.


 

شما با چه هدفی وارد سینما شدید و الان که وارد شدید اهداف بعدی تان چیست ؟

- من بیشتر هدفم فیلم سازی بود. عرض کردم که وقتی در ساعت خوش بازی می کردم ، کار نویسندگی هم انجام می دادم . حتی ابزار و لباسهای کار را هم خودم ، براساس چیزی که می نوشتم ، می آورم . الان هم یکی از کارهایی که در نظر دارم این است که کارهایی که خودم نوشته ام را بسازم و بازی کنم.

 


 

آن بارانی معروف کارآگاه درک هم مال خودتان بود؟!

- مال خودم که نه مال پدرم بود. بعد ها در همان مجموعه گم شد ؛ هنوز هم بعد از گذشت سالها گاهی پدرم می گوید بارانی مرا بردی و گم کردی!


 

خیلی از بازیگرها در عرصه کارگردانی موفق نبوده اند.

- یک زمانی بود که بعضی ها سعی می کردند بشوند کارگردان. برای مقام بود و شهرت که مردم بگویند این آقا کارگردانه! در صورتی که کارگردانی خودش یک جور استعداد می خواهد و البته بینش کافی . مثلاً گاهی یک کارگردان از بچگی همه چیز را مثل فیلم می دیده. مثل یک آهنگساز که حتی صدای موتورسیکلت را بصورت موسیقی می شنود .

متأسفانه گاهی آدم احساس می کند یک چیزهایی یک دفعه مُد میشوند . مثل علاقه به گیتار در موسیقی یا علاقه به بازیگری و... و این اصلاً چیز خوبی نیست. بلکه آدم باید دنبال علاقه هایش باشد. آدم باید دقت کند که در چه چیزی مهارت دارد و بعد همان را ادامه بدهد...


 

خیلی از زوج های جوان شما را می شناسند و دوست دارند بدانند چه حرفی در مورد زندگی دارید . به عنوان یک چهره محبوب چه پیشنهادی برای زوج های جوان دارید؟

- من می گویم 90 درصد برای خودشان زندگی کنند و 10 درصد برای دیگران . متاسفانه الان خیلی ها نوع خانه ای که می خرند یا حتی چیدمان منزل و ... فقط برای دیدگاه مردم و طبق سلیقه آنها است. دنبال مُد و چشم و هم چشمی هستند که این چیز خوبی نیست. احتمالاً زمان پدران ما اینطور نبوده. الان خیلی غبطه به حال دیگران می خوریم. این ها قشنگ نیست.

 

اگر سوار اتوبوس شوم ، باید با همه سلام علیک کنم!


 

- منزل پدری تان چند متر بود؟

- 75 متر.


 

کدام محله؟

- ما اول قصرالدشت بودیم. بعد باقرخان، بعد شهرآرا بعد پاس فرهنگیان و بعد سعادت آباد. همه مدت را هم مستأجر بودیم . و البته پاس فرهنگیان به دلیل اینکه مادر مرحومم معلم بود، آنجا بودیم.


 

مادرتان چه سالی فوت کرد؟

- 5 سال پیش.


 

پدرتان کارمند بودند؟

- بله . پدرم بازنشسته ارتش است.


 

- پس در زندگی کارمندی بزرگ شده اید. و با مشکلات این نوع زندگی هم آشنا بوده اید. خاطره ای از آن دوران دارید؟

 

- خاطره زیاد است ... یادم است در دوران مدرسه من روزی 5 تومان پول توجیبی می گرفتم. با این 5 تومان 2 عدد بلیت 2 تومانی می گرفتم و یک تومان باقی می ماند. با این یک تومان در مدرسه با کلی جر و بحث با سرایدار مدرسه ، او را متقاعد می کردم که با این یک تومان یک ساندویچ برای من درست کن! (ساندویچ 3 تومان بود). او هم یک تکه نان، یک تکه خیارشور و گوجه و یک ذره اسانس کالباس (خنده) داخل نان می گذاشت و به من می داد . من به این جریان عادت کرده بودم . تا اینکه خدا بیامرز مادرم ، و پدرم برای من یک دسته بلیت آوردند که این بلیت ها رو بگیر و آن روزانه ی من قطع شد. البته از جهتی خوب شد و از جهتی بد. بدی آن این بود که آن یک تومان قطع شده بود. ولی گاهی که از بلیت اتوبوس استفاده نمی کردم، بلیت را می فروختم و با دو تومان حاصله ساندویچ بهتری می خریدم.(خنده)

 


 

از بین تمام نقشهایی که تا به حال ایفا کرده اید ، کدام نقش رو خیلی دوست داشتید؟

- همه این سؤال رو از من می پرسند. یکی نقش ابوالفضل در ارتفاع پست را دوست داشتم. بعد از آن بامشاد، یک نقش کوتاه در مرد عوضی بود که آنرا هم دوست داشتم و کامبیز باغی. البته این کار آخری ، قل مراد رو هم خیلی دوست داشتم. چند تا از این نقشها را که بازی کردم مربوط به قصه هایی بودند که من قبلاً نوشته بودم و اینجاها خرجشان کرده بودم. مثلاً قل مراد شخصیت یکی از نوشته های من بود با ویژگیهایی از قبیل سادگی، قوی، دارای شکل روستایی و... . منتها در این سریالها همه ی ویژگیها را نمی شد که جا بدهیم. محدودیت هایی وجود داشت از جمله محدودیت های لوکیشنی. انشاءالله بعداً آنطور که خودم دوست دارم از این شخصیت ها استفاده می کنم.


 

این شخصیت ها را با کمال رضایت در اختیار نویسندگان و ... قرار می دادید؟

- واقعیت این است که نه. چون آنجور که باید بها داده نمی شد و حمایت نشدم. از هر جهت عرض میکنم . چه از نظر امکاناتی مثل پوشاک و... چه از نظر میزان دیالوگ چه گریم و... اینها در یک کارخیلی تأثیر گذار هستند . در واقع همان طور که از بازیگر حمایت بشود ، او هم همان اندازه بازدهی دارد.


 

به خاطر همین است که معمولاً با گروههایی مثل رضا عطاران و مهران مدیری کار می کنید.

- با اینها نسبتاً راحتم چون از قدیم آنها را می شناسم و جنس کاریمان نزدیک به هم است.


 

اگر پیشنهاد همزمانی هم از طرف عطاران و هم از طرف مدیری بشود ، و بازدهی مالی یکسانی هم داشته باشند ، کدام کار را انتخاب می کنید؟

- اتفاقاً الان همین اتفاق افتاده- باغ مظفر، مهران مدیری و ترش و شیرین عطاران.


 

کار عطاران را توضیح می دهید؟

- کار نوروزی است که با لولایی، مجید صالحی، آناهیتا همتی، خانم امیرجمالی، خانم شهره سلطانی و آقای باقرصحرارودی انجام داده ایم .

 

 انگار بازیگری یک جور هوس نوجوانی شده

 


 

داستان و نقش چیست ؟

- اگه ببینید بهتراست . ولی به هر حال من نقش پسر آقای لولایی رو دارم که خانواده پولداری هستند. بعد عطاران و مجید صالحی از یک خانواده فقیرهستند و... قصه را ببینید بهتر است.


 

کار خوب در آمده ؟

- آره. کارهای عطاران همیشه خوب اند.


 

مدتی شایعاتی بود که از نقش تان در شبهای برره راضی نبودید . صحت داشت ؟

همان قضیه حمایت بود. لباسهای خوبی در اختیار من نگذاشتند. بچه های نویسنده و کل گروه کاررو شروع کرده بودند و من از وسط کارقرار بود اضافه شوم . این بود که من از قطار جا مانده بودم. و یک موارد دیگری هم بود. مثل اینکه تیپ من چی و چطورباشه . بعضی ها نظرهای متفاوتی دادند و این کار را خراب کرد. در صورتی که اگر در اختیار خودم می گذاشتند آن نقش را خیلی بهتر در می آوردم.


 

ولی گفته می شود بازیگر باید با هر شرایطی کنار بیاید .

- نه. موضوع این است که جنس کار بازیگر هم باید به بازیگر بخورد. مثلاً من نمی توانم نقش یک بَدمن حرفه ای را بازی کنم. چون فیزیک من به کمدی می خورد. در باور تماشاچی سخت است که شفیعی جم اون نقشها را بازی کند . گاهی نقشی به من پیشنهاد میشود که اصلاً به من نمی خورد .


 

نقشی بوده که وقتی کار کرده ای و بعداً ببینی ، خوشت نیامده باشد . مثلاً پیش خودت بگویی اشتباه کردم کار کردم؟

- بله.


 

مثال می زنی؟

- نه. چون کارگردان و تهیه کننده ناراحت می شوند.

 

حالا نقشی بوده که فکر کردی این بهتر هم در می آمده ؟

- بله. همه ی کارهایم.


 

یعنی تا به حال کار 100 درصد نداشته ای؟

- نه.


 

کار سینمایی چقدر داشتید؟

- حدود 10 تا.


 

کار آقای شیخ طادی چطور شد؟

- از سرنوشت آن اطلاعی ندارم.

 

مثل اینکه در آن کار چند نقش داشتید ؟

- بله. 8 نقش.

 

چی شد که پذیرفتید ؟

- خب تجربه ی تازه ای بود. به خصوص کار آقای شیخ طادی را می پسندیدم. خودش هم بسیار آدم دوست داشتنی است. ولی خب شرایط سختی داشت.

 

سخت ترین گریمی که تا به حال شدی کدام بوده؟

- یکی از همان شخصیت ها در فیلم آقای شیخ طادی. نقش یک پیرمرد که متهم بود.

 

در سریال های روتین چطور ؟

- البته روتین نبود ولی کار در چشم باد گریم سختی داشت. چون 2 سال باید سرم رو تیغ می انداختم و چسبهایی که روی سرم می زدند خیلی اذیت کننده بود. البته بعد به این نتیجه رسیدند که موهای خود من را سفید کنند. اینها مواد شیمیایی داشت و باعث اذیت پوست می شد. البته سر این کارمواد خوبی مورد استفاده قرار می گرفت ولی در خیلی جاها برای کم کردن هزینه از مواد درجه چندم و حتی تقلبی استفاده می کنند و این ، باعث مشکلاتی برای بازیگر میشود.

 

بیشتر کدام کاراکتر شما را ، مردم بیشتر می شناسند و به هم یادآوری می کنند؟

- بامشاد.

 

تا به حال شده کسی بیاید و کلافه ات بکند و بخواهد امضا بگیرد و...

- بله. البته قطعاً از روی محبت و دوست داشتن است ولی خب باید توجه داشت که به هر حال هر کسی ظرفیتی دارد . فکر کنید من در روز گنجایش این را دارم که با 500 نفر سلام و احوال پرسی کنم ولی ظرفیت 5000 نفر را ندارم. کارما مثل اپراتورهای 118 است که ظرفیتمان حدی دارد . من معمولاً اواخر روز دیگر توان ابتدای روز را ندارم و شاید خیلی سخت بتوانم با کسی سلام و احوال پرسی کنم و ارتباط برقرار کنم. اتفاقاً میخواهم از اینجا این موضوع را بگویم که اگر کسی شبی با من سلام و احوال پرسی کرده و دیده من گرم نیستم مطمئن باشد خیلی خسته بودم و در آن لحظه انرژی برایم نمانده بوده. و خلاصه اینکه از من نرنجند.

 

وقتی مادر می رود تازه آدم می فهمد چه جواهری بوده

 

الان چه ماشینی داری؟

- ماشین ندارم. کلاً تا به حال ماشین نداشته ام. گواهینامه هم ندارم. ( قابل توجه دوستانی که چشمشان ماشین شفیعی جم را در سریال ترش و شیرین گرفته!)

 

معمولاً بانکی ها برای نقد کردن چک از شما مدارک می گیرند ؟

- معمولاً نه ولی خب جاهایی هم چرا. موضوع این است که ما آنقدر تابلو و انگشت نما هستیم که دیگر تقلبی در ما وجود نخواهد داشت .

 

مشهور بودن خوب است ؟

- شهرت مسؤولیت آدم را بالا می برد . وظیفه ما سنگین تر میشود . و از طرفی هم چون همیشه در دید هستیم باید مراقب اعمال و رفتارمان هم باشیم. خیلی وقتها حرکت های یک فرد عادی را نمی توانیم انجام بدهیم.

 

اتوبوس هم سوار می شوید ؟

- متأسفانه امکانش نیست . چون در این صورت باید با کل اتوبوس سلام علیک کنم!

 

شده در یک رستوران رفته باشی و صاحب رستوران از شما پول نگیرد ؟

- البته خیلی لطف دارند و اینطور هست که اصرار کنند که نگیرند . ولی من به زورهم که شده سعی می کنم حساب کنم . و البته اگر طرف خیلی اصرار کند و لطف داشته باشد معمولا این مواقع این تکیه کلام را دارم که « حالا تعاونی با من حساب کن » . یعنی بگیر ولی کمتر بگیر.

البته درصد خیلی کمی هم هستند که فکر میکنند ما آدمهای پولداری هستیم و ...

 

 

چرا مردم فکر می کنند هنرمندها باید پولدار باشند ؟

- من فکر می کنم مردم خوشبختی را در بعضی صنوف می دانند. فکر می کنم آمال و رویاهای خودشان را در قالب شخصیتهایی مثل هنرمند می بینند. گاهی اوقات فکر می کنند ما آدمهای خیلی شادی هستیم. مثلا استنباط برخی از پشت صحنه هایی که تلویزیون نشان می دهد این است که اینها همیشه می خندند و... در صورتی که اینطور نیست. بلکه آنها اتفاقات نادری هستند که ما فیلم می کنیم و پخش میکنیم . اگر بخواهیم برعکس آن هم میشود پخش کرد . مثلاً جروبحث های پشت صحنه، آسیب هایی که بازیگران می بینند و... اینها برای اینکه مردم ناراحت نشوند پخش نمی شوند . به جای آن چند صحنه شاد نشان داده میشود. این نباید باعث این برداشت بشود که اینها چقدر خوشند و... البته الان دید مردم خیلی بهتر و جامع تر شده است .

 

بدترین خاطره ای که سرصحنه برای شما اتفاق افتاده چه بوده؟

- اتفاقات زیادی بوده. مثلاً دستم سوخته. پا یم پیچ خورده و...

 

موفق ترین کمدیدن از نظر شما کیست ؟

- من هارولدلوید و چاپلین و باسترکیتون رو خیلی دوست داشته و دارم. مثلاً هارولد لوید خیلی حرکاتش به حرکات آکروبات هم شبیه بوده و... اصولاً اینها آدمهای واقعا هنرمندی بودند.

 

آدمهایی بوده اند که شخصیت آنها را بگیرید و در نقش هایت استفاده کنید؟

- معمولاً این کار رو نمی کنم. چون شاید خود اون آدم ناراحت بشه. به نظرم این میشود ادا درآوردن و جالب نیست. متأسفانه خیلی ها فکر می کنند که تیپ سازی یعنی اینکه ادای شخصی رو دربیاری که باعث خنده بشه. در صورتی که این نیست. تیپ سازی یک کار علمی و مشکل است. مثل تبلیغات است که باید مخاطب را بشناسی و بدانی چه حرفهایی باید زد و چه حرفهایی را نباید زد و...

 

آخرین بار که گریه کردید کی بود؟

- فکر کنم پریروز. راستش یاد خاطراتی با مادرم افتادم.

 

یکی از خاطراتی که در کنار مادرتان داشتید را بگویید .

- وقتی طنز بازی می کردم در دوره ای که پرکاری تیروئید داشتم، چشمهایم ورم کرده بود و خیلی اذیتم می کرد. این برای مردم در نمایش ها جالب و خنده دار بود ولی برای مادرم نه. مادرم غصه ی من را می خورد. این وضعیت سختی بود که نگاه مادرم چه جوری بود ولی مردم که نمی دانستند خیلی راحت می خندیدند. خاطرات خیلی زیادی هستند که آدم تا وقتی مادرش هست خیلی چیزها رو درک نمی کند . ولی وقتی که مادر می رود تازه آدم می فهمد که او چه جواهری بوده و چقدر زندگی بدون او سخته. سعی می کنم خیلی یادآوری نکنم چون خیلی برایم سخته.

 

خواهر و برادر داری؟

- بله. یک برادر و یک خواهر کوچکتر.

 

به هم وابسته اید؟

- راستش خیلی زیاد نه. چون من خودم اصولاً آدم منزوی و جدایی هستم.

 

تعطیلات عید کجائید؟

- شاید سر ضبط باشیم. دقیقاً نمی دانم.

 

اگر سرضبط نباشید؟

- نمی دانم. مشخص نیست.

 

هنوز عیدی می گیرید ؟

- نه.

 

عیدی می دهید ؟

- بله. به برادرزاده ام. به یکسری از بچه های فامیل و خانواده و... بستگی شرایط و...هم دارد .

 

سال تحویل به چه چیز فکر می کنی؟

- به اینکه یک سال گذشت.

 

تحول و نو شدن روی شما تأثیری می گذارد ؟ و اصولاً چه برداشتی از این گذر زمان دارید ؟

- زمان شوخی نداره. خیلی سریع عبور می کنه و شامل همه چیز است. اعم از تلخی، زیبایی، شادی، شکست و...

 

ارتباطتان با خدا چطوراست ؟

-سعی می کنم بنده ی خوبی باشم.

 

محرم تازه گذشته. معمولاً روی این حادثه و فلسفه اش فکر می کنی و اصولاً به هیأت یا مسجدی هم می رفتید ؟

- راستش یک سری هیأت های خانگی می توانم بروم. چون در شلوغی یک مقدار سخت است . یک دایی داشتم که در کناراو این مراسم را با هم بودیم. الان فوت کرده اند. ما خیلی پیش آمده که به دلیل سرضبط بودن و... فرصت بعضی کارها را نداریم. خیلی پیش می اید در این جور مواقع با برنامه های ویژه تلویزیون ارتباط برقرار می کنم. و اون فضا رو داخل خانه می آورم.

 

یعنی در زمان بچگی درجریان هیأت ها و دسته ها و ... بودید؟

- مگه میشه نباشیم؟ ما بالاخره بچه مسلمان هستیم و این مسایل جزو آداب و رسوم و فرهنگ ماست. در نوجوانی من هم مثل همه در هیات های عزاداری پای ثابت بودم.من در کودکی در هیأت ها خیلی کمک می کردم. برای آماده کردن غذا و تدارکات و...

 

میانه ای با ورزش دارید ؟

- من سه چهار سال است که رباط زانویم پاره شده و خیلی مشکل می توانم حرکات ورزشی داشته باشم. رباط پایم هم در جریان والیبال پاره شد. و الان متأسفانه فرصت پرداختن به ورزش ندارم. ولی اصولاً ورزش الان کار ما است. مثلاً جمله ای می گوییم ، بعد یک مسیری را می دویم بعد... و شاید در روز این کار را 40 بار تکرار کنیم. این خودش ورزش ماست.

 

رویدادهای ورزشی رو دنبال می کنید؟

- از طریق مردم. و حرفهایی که می زنند.

 

با ورزشکارها هم ارتباط دارید؟

- می بینمشان. سرصحنه میایند و اینجاها با هم حرف می زنیم. ولی رابطه ای ندارم. چون اصولاً آنها در یک صنف دیگری هستند.

اولین تعریفی که بعد از شنیدن این کلمات به ذهنتان می رسد چیست:

 

عینک:

پدر – معلم

 

ایران:

خانه

 

ترافیک:

عذاب

 

تراول:

تقریباً خوب

 

شهدا:

خاطره

 

هات چاکلت:

گرمی و غلظت

 

سانسور:

مصلحت

 

آسانسور:

تنبلی

 

تنهایی

: سرنوشت

 

انتظار:

رویا

 

حق مسلم:

حق مسلم

 

قرمه سبزی:

به به

 

چه غذایی بیشتر دوست داری؟

- بادمجان

 

غرور:

غرور

 

دفاع مقدس:

دفاع

 

یک زمانی گفته شد که در مورد آهنگ بی وفایی پیشنهاد خوانندگی و تولید کاست به شما شده بود. صحت داشت؟

- بله. ولی رد کردم. چون چیزی نداشت. محتوا نداشت. شعر کاملی نداشت. مثلاً باید یک طرف نوار فقط می گفتم بی وفایی بی وفایی و طرف دیگه می گفتم وفاداری وفاداری! البته ظاهراً یک نفر آمده و تقلید صدای من را کرده و اتفاقاً کلی هم کاسبی کرده. کلا از این اتفاقات و سواستفاده ها هم زیاد می افتد.

 

اهل موسیقی هستید؟

- بله . دوست دارم و همه چیز هم گوش می دهم.

زهرا امیر ابراهیمی پیشنهاد پناهندگی از سوی 22 کشور را رد کرد

 زهراامیرابراهیمی پیشنهاد پناهندگی22 کشور راردکرد

پس از انتشار فیلمی غیر اخلاقی منتسب به زهرا امیر ابراهیمی بازیگر جنجالی سریال تلویزیونی «نرگس»، وی با پیشنهاد پناهندگی از سوی 22 کشور جهان مواجه شده است.

یکی از نزدیکان زهرا امیر ابراهیمی در تماس با خبرنگار سرویس فرهنگ و هنر خبرگزاری «انتخاب»، ضمن بیان مطلب فوق، اضافه کرد: پس از جنجالی که علیه خانم زهرا امیرابراهیمی صورت گرفت، 22 کشور جهان به او پیشنهاد پناهندگی دادند، اما امیر ابراهیمی تمام پیشنهادها را رد کرده است.

وی در پاسخ به این سوال که واکنش امیر ابراهیمی به پیشنهاد پناهندگی 22 کشور جهان چه بوده، به نقل از زهرا امیر ابراهیمی گفت: «با وجودی که فکر می کنم به من ظلم شده است، اما من هنوز وطن و مردمم را دوست داشته و به هیچ وجه حاضر به ترک کشور نخواهم بود»


گفتنی ست، زهرا امیر ابراهیمی پس از جنجالی که علیه وی به راه افتاد، در هیچ فیلم و سریالی ایفای نقش نکرده و تنها در کلیپ «زلقی بر باد» محسن نامجو بازی کرده است

بهروز وثوقی؛ یک جامعه و بازیگرش

بهروز وثوقی؛ یک جامعه و بازیگرش

نوشته امیر شفقی

هر اثر هنری، جغرافیای زمان خود را دارد و بایستی در بستر آن جغرافیا تحلیل شود و هر هنرمندی نیز با توجه به زمانی که زندگی کرده و ارزشهای دوره خود، بایستی مورد توجه و ارزیابی قرار گیرد.

حضور بهروز وثوقی در تورنتو، بهانه ای ست برای نوشتن در مورد دوره ای تاریخی که او در ایران کار کرد و در مورد شرایط اجتماعی آن زمان و شیوه بازیگری و تکنیکی وی و فیلمهایی که بازی کرده است. در مورد آن دوره نوشتن و فکر کردن هنوز اهمیت قابل توجهی دارد، چرا که پس از گذشت چهار دهه، جامعه ایرانی کماکان به شدت متاثر از آن برهه است و بسیاری از ساختارهای فرهنگی آن، تفاوت چندانی نکرده اند.

از وجهی دیگر، به نظر می رسد بعضی آدمها، چنان در حرفه شان کار می کنند، که حضورشان را و اثرشان را برای همیشه در آن زمینه و بر تاریخ زمینه ای که کار کرده اند، تحمیل می کنند و گاهی حتی نقش شان از حیطه حرفه ای که کار کرده اند هم، فراتر می رود و بر کل جامعه اثر می گذارد؛ طوری که حتی رقبا و دشمنانشان هم نمی توانند منکر اثر و نفوذشان شوند و بهروز وثوقی که برای نسل خود بهروز است و برای نسل من نیز، در زمینه بازیگری، چنین نقشی دارد. این حضور به قدری پر رنگ بوده که سینمای ایران، چاره ای جز پذیرش او به عنوان یکی از شاخص ترین بازیگران تاریخ خود نداشته است. چنان که هنوز پس از گذشت سه دهه از عدم حضورش در سینمای ایران، در فهرستی که برای بازیگران مطرح از سوی کارشناسان سینما تهیه می شود، در صدر قرار دارد.

دوره تاریخی که وثوقی کارنامه خود را نوشت  
بهروز وثوقی زمانی کارنامه بازیگری خود را نوشت که در تاریخ معاصر ایران، از اهمیت ویژه ای برخوردار است. در یک نگاه کلی، دهه 30 شمسی دهه کودتاست و دهه 40 ، دهه فاصله بین کودتا و انقلاب است و دهه 50 ، دهه انقلاب است. دهه 30 جامعه تحت اثر کودتاست و در واقع بعد از اتفاق 28 مرداد، به دلیل حضور و تثبیت خفقان، فضای جامعه سنگین است و این سنگینی همه جا حس می شود، به همین خاطردر این دوره اتفاق خاصی را شاهد نیستیم.
اما دهه چهل پیچیدگی های خاص خود را دارد. از نظر روانشناسی در این دهه، مردم از کودتا فاصله گرفته اند و راحتتر حرف می زنند و روحیه شان ترمیم شده است. نسلی نو از هنرمندان نیز از راه رسیده است که شاید از کودتا و آسیبهای جدی اش مصون مانده و می تواند جسورانه تر خلق نماید. از بعد جامعه شناسی نیز ساختار جامعه در مسیر دگرگونی ست و مثلا اصلاحات ارضی، که در جهت تغییر ساختار جامعه از نظام ارباب رعیتی و فئودالیسم به نظام بورژوازی رخ داده، نوعی سردرگمی برای همه ایجاد کرده است.

از اتفاقهای اثر گذار این دهه در حوزه فرهنگ نیز می توان به ترجمه کتاب "بشر چیست" سارتر توسط مصطفی رحیمی در سال 44 اشاره کرد. این کتاب که به تبیین اندیشه های وی می پردازد و اگزیستانسیالیسم را تشریح و ترویج می کند، اثر زیادی گذاشته و در تفکر روشنفکران آن زمان تبلور یافته است. از وجه مذهبی نیز در سال 47 است که مکانی مثل حسینیه ارشاد فعالیتهایش جدی می شود و به اعتقاد بسیاری نظریه های تئوریک و ایدئولوژک یک انقلاب در آن پایه ریزی می شود. سالهای نیمه دوم دهه چهل، بجز آنکه برای جامعه سالهای مهمی تلقی می شوند، برای سینما نیز سالهایی تعیین کننده اند. در سالهای 47 و 48 است که فیلمهایی مانند قیصر و گاو ساخته می شوند و کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان که کارگردانهایی مثل عباس کیارستمی و امیر نادری کار خود را از آن شروع کرده اند، در سال 47 بنیان نهاده شده است. در واقع بعد از سالهای 48 و 47 گویی جامعه همانند گویی غلتان، حرکت به سمت انقلا ب 57 را آغاز می کند و هر روز بر شتاب آن می افزاید.

در کنار تمام اتفاقهای آن سالها و امتداد خفقان کودتا، اتفاق دیگری که به نظر می رسد اثر گذاربوده است در خلق قهرمانهای جدید سینمایی، با ویژگی هایی که قیصر نماد و پیشرو آن است، مرگ مشکوک قهرمانهای واقعی مردم است. این مرگها جامعه را برای پذیرش قهرمانی سینمایی، که در بیشتر فیلمها نقششان را بهروز وثوقی بازی کرده است، آماده می کند. تختی 37 ساله که بین مردم کوچه و بازار نماد افتادگی و پهلوانی بود و از محبوبیت قابل توجهی برخوردار بود در سال 46 در هتل آتلانتیک، صمد بهرنگی 30ساله، که معلمی ساده بود اما با قلم تند و تیزش چنان بروکراسی موجود را به ریشخند می گرفت و در مجموعه مقالاتی که دارد، روشنفکرهای بی عمل را به تکه گوشتهای مرده تشبیه می کند و در کتاب ماهی سیاه کوچولو به ترویج عمل گرایی می پردازد، در سال 47 در رود ارس و جلال آل احمد 46 ساله که کتاب غربزدگی اش تا آن زمان چند بار تجدید چاپ شده بود و حرفش که بایستی به خود بازگردیم خریدار داشت در سال 48، کشته می شوند و یا فوت می کنند و این مرگهای مشکوک، جامعه را برای پذیرش قهرمانی نمادین، که امیدش تنها به خودش است و به نوعی تفکر ایندویژالیسم رسیده که به قول سارتر عمل می کند، بدون آنکه امیدی داشته باشد آماده می کند. این افراد، به فاصله یک سال از هم فوت می کنند و همه جوانمرگ می شوند و در هر مورد نیز انگشت تقصیر به سمت حکومت است.

 برداشت مردم این بود که این افراد شاخص، توسط حکومت وقت کشته شده اند. باور به این نخبه کشی اثر خود را داشته است، چه حکومت در این مرگها دخالت کرده باشد چه نکرده باشد."آقا تختی را خودکشی کردند " ورد زبان مردم کوچه و بازار بود و دهان به دهان می گشت که غلامرضای پهلوان را غلامرضای پهلوی کشته است. در مرگ صمد هم اصرار فراهتی به غرق شدن صمد و گواهی اسد بهرنگی، بر اینکه وی شنا نمی دانسته کارساز نیست و مرگ جلال هم در قشر روشن فکر همین اثر را دارد. تصور چنین زمزمه هایی بین مردم کوچه و بازار، تشنگی جامعه برای خلق قهرمانی نو را می تواند نشان دهد. Go to fullsize image

به عبارت دیگر جامعه از این مرگها بغض در گلو دارد و گویی مظلومیت و محبوبیت این قهرمانها و بعد فقدانشان، به صورت غده ای زیر پوستی، جمع شده و تنها نیاز به نشتری دارد که بیرون بزند و خود را نشان دهد. ناخودآگاه جامعه در برخوردی عکس العملی، نیاز به قهرمانی را حس می کند که اگر مورد ظلم قرار گرفت به دستگاه حکومتی و پلیس اعتماد نکند. پلیسی که از فرط فربه گی، رمقی برای حرکت ندارد و سرکار استوار فیلمهای صمد، نماد آن است.  
کیمیایی که نه پیشینه ای برای از دست دادن دارد و نه اثرات کودتا، به لحاظ سنی، محافظه کارش کرده است، این قهرمان را خلق می کند. فیلم قیصر ساخته می شود و قهرمانش حجب و فروتنی تختی را ندارد و اگر کسی سیلی به گوشش بزند، به قول خود قیصر، با سیلی پاسخش را می دهد. در فرهنگ شفاهی کشتی نقل است که در سالهای دور، افسری با یونیفرم نظامی به همراه همسرش وارد اتوبوسی می شوند. کسی برای اینکه همسر افسر بنشیند از جا بلند نمی شود. افسر مورد نظر که سخت آمده است برایش این موضوع، تصمیم می گیرد زهره چشمی از جماعت بگیرد. نگاه می کند و به نظرش جوانی که سرش پایین است و سخت در فکر خود غوطه ور است را مناسب عرض اندام می یابد. سیلی محکمی می نوازد در گوش مرد جوان، که تو خجالت نمی کشی بلند نمی شوی همسر من بنشیند.جوان پر یال و کوپال که تازه گویی متوجه حضور افسر و همسرش شده، بلند می شود و عذرخواهی می کند و جایش را به آنها می دهد. بعد که جوان از اتوبوس پیاده می شود و می رود مردم به افسرگستاخ می گویند می دانی کسی که بر گوشش نواختی غلامرضا تختی بود که چنین فروتنانه نجابت به خرج داد و هیچ نگفت. همین تختی در سال 46 به طرز مشکوکی فوت می کند واثر خود را می گذارد و گویی ناخودآگاه جامعه دریافته است بایستی سیلی را با سیلی پاسخ گفت نه با فروتنی و در این میانه بازی وثوقی در قیصرنقطه عطفی می شود برای سینمای ایران.  


از دختر لر، نخستین فیلم ناطقی که توسط مرحوم سپنتا در سال 1312 ساخته شد، سی وپنج سال طول کشید تا سینما به عنوان هنری اثر گذار و در خدمت مردم، مورد توجه نخبه گان جامعه قرار بگیرد. سینمای آن سالها، هم متاثر بوده است از فضای حاکم بر جامعه و هم اثر گذار بوده بر روند تحولات اجتماعی و سیاسی.

گویی بعد از کودتای 28 مرداد 1332 و تبعید دکتر مصدق، سینما با علی بی غم ها، به عنوان مخدر برای جامعه عمل می کند و مفری می شود برای فرار از خفقان موجود. البته در همین سینمای تخدیری هم که سخت تحت اثر کودتا بوده، فیلمهای متفاوتی کار می شده است و طیف کارگردانهای روشنفکر مانند ابراهیم گلستان کارهای درخوری ارائه میکرده اند، اما این کارها جوابگوی نیاز جامعه نیست؛ نه بین روشنفکران و نه بین مردم عادی و در این زمان، طیف جدیدی ازهنرمندان از راه می رسند که در پی در انداختن طرحی نو هستند.در همین سالهاست که سینمای ایران پوست می اندارد و تبدیل به هنری می شود که صرفا سرگرم کننده و تنها مسکن نیست که قشر کارگر را برای ساعاتی از زندگی روزمره دور کند و نقش آرام بخش را داشته باشد.

 سینما ابزاری ارزشمند می شود برای انتقال دغدغه های روشنفکرانه و اعتراض به استحمار منفعت طلبانه. سینما از فلسفه هنر برای سرگرمی فاصله می گیرد و تبدیل می شود به هنر برای بالا بردن سطح آگاهی و اینجاست که وثوقی هم، با هوش سرشار و دید خوبی که دارد و تغییرات را می بیند، گویی می خواهد ازغالب آن نقش های فیلم فارسی بیرون بیاید و ظرفیت بالای بازیگری خود را به رخ بکشد و با بازیگری در نقشهای معترض، به کمک کارگردانهای جوان می آید و مسیر سینمای ایران را تغییر می دهد. وی نه تنها نقش قیصر را قبول می کند بلکه به ساخته شدن فیلم هم کمک می کند و در واقع، کیمیایی را وثوقی به عباس شباویز معرفی می کند و بعدها هم با روابط خوبی که داشته ، مانع از توقیف بسیاری از فیلمهای خوب آن زمان می شود و این، سر آغازی ست برای سینمای ایران و به طور کلی نقطه عطفی ست برای هنر بازیگری و سکوی پرتابی بلند برای بهروز وثوقی. سینمای ایران و بازیگری قبل از این سالها ، با حضور محمد علی فردین شناخته شد، اما حضور بهروز وثوقی این هنر را به بلوغ رساند و به عنوان هنری و ابزاری کارآمد به جامعه و روشنفکران معرفی کرد.

این سالها در دنیا هم سالهای هیجان آوری ست. چند سالی از انقلاب کوبا گذشته است و در آمریکای لاتین شاهد مبارزات چریکی سرسختانه ای هستیم و کاسترو و چه گوارا که نماد و قهرمان مردم دنیا شده بودند، تب فعالیتهای چریکی را در دنیا همه گیر کرده اند و عملگرایی را سرلوحه کارهای خود قرار داداه اند و به مبارزات مسلحانه روی آورده اند.این فعالیتهای چریکی، مورد تایید آن دسته از روشنفکران غربی، که نفوذ زیادی بر روند روشنفکری در جهان سوم داشته اند هم بوده است و به طور مثال سارتر، کتاب جنگ شکر خود را بر همین مبنا می نویسد؛ یا کمکش به یک گروه مبارز الجزایری برای جابجا کردن مواد منفجره، از همین رویکرد می آید.
جامعه ایرانی نیز خوب یا بد و متاثر از فضای جهانی، نیاز به قهرمانی عملگرا و سلاح به دست دارد. در این شرایط سناریوی قیصر خلق می شود و این قهرمان برای اولین بار ظهور می یابد و سلاحش، بومی شده و چاقوی ضامن دار اوست، که با بازی باورپذیر وثوقی سر آغازی می شود برای روند و موج نوی فیلمهای ایرانی. می گویم خوب یا بد، چرا که اعتقاد دارم اگر روشنفکران آن زمان، در همه زمینه ها، به جای برخوردی احساسی و تحت تاثیر فعالیتهای چریکی آمریکای لاتین قرار گرفتن، مثلا از فرهنگ استوار اروپایی یا ژاپنی الگوبرداری می کردند، یا از مبارزه منفی هندی الهام می گرفتند، شاید از نظر فرهنگی شرایط بهتری برای مردم ایران رقم می خورد. مثلا در قیصر، به جای خلق قهرمانی چاقو بدست ، وکیلی زبردست خلق می شد، که با شخصیت محکم خود الگویی از رفتار متفکرانه و محکم ارائه می کرد. قیصر با شخصیت پردازی حاضر، می تواند بی تفاوت بماند و برگردد آبادان و ماشین بگیرد، می تواند به دعا و نفرین و عجز و مویه و لابه و دعا متوسل شود و خصم را به خدا واگذار نماید، می تواند همه چیز را به پلیسی واگذار کند که اضافه وزن دارد و یا خود دست به کار شود. قیصر انتخاب آخر را که از همه اجرایی تر و مقرون به نتیجه تر است را برمی گزیند. در واقع هیچ کس با اینکه قهرمان داستان نبایستی ظلمی که بر خانواده اش شده است را برتابد و تحمل کند مخالف نیست، حتی هیچ کس با اینکه قیصر به تنهایی و متکی بر موجودیت خود بایستی کارش را پیش ببرد مخالف نیست، تنها مسئله، سلاحی ست که او به کار می برد، که رواج دهنده خشونت و هرج و مرج و قانون گریزی ست و هنوز هم این مشکل را در جامعه ایرانی شاهدیم. در هر صورت تب آمریکای لاتین و فعالیتهای چریکی در آن سالها چنان بالاست، که حتی شخصیتی مثل دکتر شریعتی، که فرهنگی ست و فرنگ رفته و تحصیل کرده سوربن، از دیدن فیلم به وجد می آید و خواستار ملاقات با کارگردان جوان فیلم قیصر می شود. اگر چه این ملاقات هرگز صورت نمی گیرد. البته باید یادآور شد که همه اینها، چیزی از ارزشهای بازیگری و تکنیکی وثوقی کم نمی کند که او نقش قیصر را با ویژگی هایی که بدان داده شده بود، به بهترین وجه ممکن ایفا نمود. بهروز وثوقی تنها ناقل پیام است نه خالق پیام.

تکنیک بازیگری  


بازی وثوقی از نظر تکنیکی برجستگی های غیر قابل انکاری دارد. وی روی نقطه قوتهای خود تاکید داشته و با شناخت دقیق توانایی خود و امکانات خود، نقشهایی را که بیشترین تقاضا را در جامعه داشته اند، با هوشمندی انتخاب کرده و بهترین فرصتها را برای عرضه استعداد خود فراهم نموده است.
از بازیهای وثوقی اینگونه بر می آید که وی در ایفای نقش تمرکز بالایی دارد. گویی در لحظه، هیچ چیز دیگری در دنیا وجود ندارد و با تمرکزی که عادت ثانویه او شده است، تمام قوای ذهنی و روحی خود را به سمت موضوع و نقشی که بازی می کند هدایت می کند و این حالت روانی را تا زمانی که نیاز باشد حفظ می کند. وی دارای حافظه احساسی بسیار قوی نیز هست وبه همین خاطر گویی نسبت به تمام مظاهر زندگی حساس است. همیشه و به اندازه کافی مایه و ابزار برای خلق شخصیتهای مورد نظرش را در چنته احساسی خود دارد و به موقع از آنها بهره می گیرد.مشخصا او از نظر حسی، وقایع اطراف خود را به خوبی و با دقت و با جزئیات ثبت می کند و بعد هنگام بازی در نقشهای مختلف و به مقتضای شخصیت بازی، از آنها سود می برد. وثوقی بدون تردید مشاهده کننده قهاری ست؛ مشاهده گری بسیار قوی از حرکات و رفتارانسانی. تعریف مشاهده در هنر بازیگری با مشاهده در زندگی عادی متفاوت است و هنرپیشه ها بایستی مشاهده کننده هایی حرفه ای باشند و وثوقی اینگونه است. قدرت خوبی در دیدن دقیق رفتار انسانی دارد و حساس است نسبت به حرکات انسانهای اطرافش و مسلما تفاوت رفتارها را خیلی خوب می بیند و می تواند تشریح کند و بعد این توان را به عنوان بازیگر دارد، که جزئیات را به رفتار خود تبدیل نموده و به تماشاگر بقبولاند. در وجهی دیگر به خوبی ریتم مورد نظر کارگردان را در می یابد و هنر خود را به تناسب پیش می برد. ریتم به معنی تغییرات منظم و قابل سنجش عناصر یک هنر است که در واقع شاهزاده تمام هنرهاست و در بازیگری از ارکان اصلی این هنر می باشد. مثال دقیق این مورد در کارهای وثوقی فیلم کندوست. در شخصیت سازی هم، که پایان وجوه مشترک آدمهاست، وثوقی استاد است و از شخصیت فردی گول تا پهلوانی سنتی و معتادی از دست رفته را به خوبی پرورش می دهد. در نهایت اینکه وثوقی به خوبی می داند چگونه اعضای بدنش را کنترل نماید وکی و چگونه از آنها استفاده نماید. گویی اختیار تک تک عضلاتش را در دست دارد. توانایی راه رفتن و نشستن و حرف زدن به اشکال مختلف را در فیلمهای مختلف می توانیم ببینیم. نمونه عالی از توانایی در بازی با عضلات صورت را در فیلم خاک می بینیم.
وثوقی حتی در نقشهای مشابه هم متفاوت ظاهر می شود. فیزیک بدنی مناسب، نوع حرکت اعضا و عضله های مختلف بدن، بازی کردن با عضلات صورت در فیلمهای مختلف، کاملا متفاوت است و به تناوب و برای هر نقش راه رفتن خود، نوع خنده و گریه و ابراز خشم و نفرت و بسیاری از واکنشهای طبیعی خود را تغییر می هد.

به عنوان مثال او در نقش قیصر با هوشیاری و دقت از اغراق در باز گذاشتن دستها خودداری می کند تا یادآور راه رفتن قهرمانهای فیلمهای جاهلی نباشد. بازی در صحنه های حمام نیز کنترل شده است. وی در این پلان ها با نگاههایی جستجوگر در پی کار خود است اما، تا حدی اینکار را پی می گیرد که توجه سایرین را جلب نکند. فرم صورت وثوقی در تمام مدت فیلم با توان مناسب او در بازی کردن با عضلات صورت تصمیم و اراده را به نمایش می گذارد. در پلان خروج از حمام، نگاههای مضطرب او تشویش و نگرانی را نشان می دهند چرا که او قاتل نیست و آدم کشتن برایش عادت نیست. وقتی که از معشوق و نامزدش حرف می زند تن صدایش کاملا تغییر می کند و احساس و گرما در آن موج می زند. بازی درخشان وثوقی در هنگام شنیدن خبر فوت مادرش در فیلم هم بسیار زیباست . وقتی خبر فوت برادر و خواهر را می شنود دستی که به صورت می کشد و دویدن بعد از آن و حالات چهره ، حس ناباوری و شوکه شدن را منتقل می کند. ولی وقتی خبر فوت مادر را می شنود گویی خبر ، غیره منتظره نبوده ولی بسیار جان کاه تر است. دستی که محکم به پیشانی می زند و حالت چهره، بسیار گیرا و واقعی ست و از دست دادن مادر او را از پای در می آورد. او می داند برای بیشتر مردم مرگ مادر سخت تر از هر چیز دیگری ست. وثوقی می داند که چگونه وقتی خبر فوت برادر و خواهر جوان را می شنود عکس العملش با وقتی خبر مرگ مادر را می شنود بایستی فرق داشته باشد.
در تمام طول فیلم طوقی اما جور دیگری ظاهر می شود. بی تابی و بی مبالاتی و سر به هوایی و در عین حال دلهره و تشویش و دل نگرانی را در سراسر فیلم در بازی او می بینیم. مثلا راز و نیازش در امامزاده با آنچه در راز و نیاز قیصر می بینیم کاملا متفاوت است و اینجا شیطنت جوانی و دعا را در می آمیزد، اما در قیصر، راز و نیاز کاملا جدی و مردانه است.
وثوقی در فیلمهایش استادانه در تلفیق حس عمل می کند. در فیلم رضا موتوری و در صحنه های حضور در خانه اشرافی احساس غریبگی با فضای خانواده اشرافی و شادی ناشی از فرصت به دست آمده را کامل منتقل می کند. یا در نقش نویسنده اتو کشیده، در بخش اول فیلم رضا موتوری، خشکی رفتار روشنفکر عصا قورت داده را با مایه های طنز به زیبایی در می آمیزد. در فیلم داش آکل هم، در سرتاسر فیلم دو حس را توامان ارائه می کند، حس عشق را و جوانمردی را . مهارت در به کارگیری ابزار زورخانه در پلان حضور در زورخانه در داش آکل نشان می دهد که وی برای آموختن این حرکات وقت گذاشته و تمرین کرده است.
یا وقتی در بلوچ در حین جشنهای دوهزار و پانصدساله در شهر حرکت می کند در تلقیق و ارائه همزمان دو حس ناآشنایی با محیط و غربت بسیار مطلوب عمل می کند. در فیلم دشنه لکنت زبان و بازیگوشی وبی خیالی و ساده لوحی و با زندگی کنار آمدن را همراه با هم دارد و شخصیتی ملموس خلق می کند. در فیلم تنگسیرهم در بخش اول فیلم، در نمایش حس کم رویی و مظلومیت، با شانه های افتاده و سر به گریبان، عالی ست. وقتی که در فیلم خاک در پلانی که در خاکش کرده اند تنها می تواند از عضلات صورتش برای القای حس استفاده کند ، با نگاههای مصمم، دردمندی را با خستگی ناشی از مبارزه در هم می آمیزد و حس مورد نظر را منتقل می کند. یا در پلانی که صالح از راه می رسد و می بیند که برادرش مسیب را کشته اند فریاد، خشم، عجز، مویه، فغان و دستپاچگی و اضطراب، به یکباره در بازی وثوقی متجلی می شوند و در هم می پیچند و حسی غریب و تلخ و جانکاه، اما روشن و ملموس می آفرینند. وی در این صحنه به قدری اثرگذار بازی می کند که محمود دولت آبادی که فیلم از روی کتاب "آوسنه بابا سبحان" او ساخته شده در حین تماشای این صحنه ها منقلب شده و از هوش می رود.

اما درخشان ترین نمره بازیگری برای وثوقی در گوزنها رقم می خورد. در این فیلم الیناسیون و از خود بیگانگی نماد عینی تری به خود گرفته و حرکت به سمت خود شدن برای همه ملموس شده است. اعتیاد ملموس ترین و عینی ترین و فیزیکی ترین نوع از خود بیگانگی ست و از آن حرکت کردن به سمت خویشتن خویش نه تنها تلاشی روانی را می طلبد بلکه تغییر جسمی را نیز طلب می کند. این نقش و چالش، یکی از زیباترین بازیها را برای وثوقی و جامعه بازیگری ایران به ارمغان می آورد. بازی بی نظیر وثوقی هنگام اولین مواجهه با دوست قدیمی خود که از دیدن وی هم تعجب کرده هم شرم دارد همراه صدای لرزانش و نگاهش که شوق دارد به یاد ماندنی ست. بزرگترین خصیصه ای که افراد معتاد دارند کرختی و خمودگی آنهاست و وثوقی برای اینکه نقش را باور پذیر کند هیچ گاه این کرختی را از نقش جدا نمی کند و در عین حال در ارائه اندازه کرختی نیز اعتدال را رعایت می کند. تلخ می خندد و التهاب همراه با بی حالی را در سرتاسر فیلم حفظ می کند. رفتار ترحم بر انگیزی که سید در مواجهه با عباس دارد، برای اینکه به ازای نیمی از حقوقش اجازه دهد سیلی به گوشش بزند جلوی فاطی و حالت تصنعی بعد از آن، نه چیزی کم دارد و نه چیزی اضافه. یا صحنه مشت زدن او به دیوار که تلاش وی را همراه با رخوت به نمایش می گذارد تلاشی ناموفق برای بازگشت به خود را به نمایش می گذارد. در این فیلم هیچ حرکت اضافی نمی بینیم. او دقیق حس مورد نظر را درون خود خلق می کند و آن را به نمایش می گذارد. Go to fullsize image

در سوته دلان هم همه چیز به اندازه است. حمق و گولی مجید همانقدر است که باید باشد و هیچ گاه به شکلک درآوردن نزدیک نمی شود. لحن حرف زدن و عشق مجید از او یکی از ماندگارترین نقشهای تاریخ سینما را به جا می گذارد. ذوق کودکانه پس از ازدواج یا شوکه شدن و از دست رفتن، پس از اینکه متوجه می شود همسرش چه کاره بوده، درست به اندازه ایست که از مجید گول انتظار می رود. برخوردش با زن بلیط فروش هم به یاد ماندنی ست. وقتی می فهمد زن فلج است تغییر حس و چهره اش از تعجب و حیرت به غم در او به نحوی ست که حس عقب ماندگی را نیز در او از بین نمی برد و تبدیل به ادا در آوردن نمی شود. درکندو هم بازی متناسبی ارائه می نماید. در سراسر فیلم می خواهد حس بودن و توانستن را القا نماید و در حرکت از نتوانستن تا توانستن مسیر را خوب ترسیم می کند. تقسیم انرژی به صورت منطقی و تداوم حس رفتن و همگامی مناسب با فیلم نامه، نشان می دهد که وثوقی ریتم را به درستی می شناسد و به کار می گیرد.

موخره
سینما و بازیگری وثوقی فراز و نشیبهای بسیاری را پشت سر نهاده است.او ستاره ای نیست که تنها به خاطر زیبایی چهره، هنرپیشه ای معروف شده باشد. حرکتش برای تبدیل شدن به ستاره، از پله های اولیه هنر بوده است و مسیری طولانی را طی کرده تا به چیزی که درخورش بوده رسیده است. در مسیر هنر، مانند طفلی نوپا، شروع کرده، که در نهایت با تلاش و سعی و خطا، به بلوغ تکنیکی و روانی رسیده است و همین ارزش کارش را دوچندان می کند. امیدواریم زمانی شاهد نوشتن کتابی تکنیکی از این هنرپیشه صاحب سبک باشیم، که راه گشایی تکنیکی و روانی باشد، برای نوجویان این هنر.